جدول جو
جدول جو

معنی خط نیل - جستجوی لغت در جدول جو

خط نیل
(خَطْ طِ)
الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج) :
بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب است الف
دوستان بینند لیکن خط نیل شاهدان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خط نیل
کشک پنام: سمیره ای که برای پیشگیری از چشم زخم بر روی کودکان کشند
تصویری از خط نیل
تصویر خط نیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَطْ طِ جَ)
نوشته ای که حروف آن آشکار و خوانا بود، خط ریحان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خطی که تیغ ایجاد کند. زخم:
می کرد حباب دل دشمن خط تیغت
هر نقطه از آن قابل تقسیم برآمد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ اَوْ وَ)
حرف اول از حروف که الف باشد، عرش، مکۀ معظمه. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
شعاع نور. خط از جنس نور:
لوح پیشانیش را از خط نور
چون ستارۀ صبح رخشان دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ نَ)
نام خطی است معروف. (آنندراج). نوعی کتابت است که آنرا ابن مقله اختراع کرد. (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه ’خط’ در این لغت نامه شود، خط رد. خط بطلان. خط باطل. (آنندراج) :
خط نسخ بر نام کسری کشید
ازو لفظ شاهی بمعنی رسید.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ مَ دَ)
دایره ای که عزایم خوانان وقت عزایم خواندن برای حفظ بر گرد خود یا دیگری برکشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ لَ)
موی تازه بردمیده بر پشت لب. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
عذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ ظِل ل)
نزد ارباب هیئت خط واصل بین رأس مقیاس و رأس ظل باشد. (یادداشت بخط مؤلف) : قطر ظل، خط سایه
لغت نامه دهخدا
دبیره کشمیده این دبیره که نوشته های تازی کنونی با آن نوشته می شود ساخته و آفریده ابن ملقه پی زاوی شیرازی است او برای آن که از دشواری های کاربرد دبیره کوفی بکاهد نخست دبیره ی} محقق {و سپس دبیره های} ریحان {و} ثلث ریحانی {و سرانجام} نسخ {را جایگزین دبیره های دیگر است و بر آنها کشمیده (خط ابطال) می نهد می آفریند (زبان عربی در برخورد بافرهنگ ایرانزمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط دید
تصویر خط دید
سمیره دید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط اول
تصویر خط اول
نخستین وات، گواژ (کنایه) خدایخانه، تختگاه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
نقش و نگار، خال خالی
فرهنگ گویش مازندرانی
خطی که از اشیا زمین بر جای ماند
فرهنگ گویش مازندرانی